گفت وگو با اميررضا كوهستاني، رامبد جوان و نگار جواهريان درباره ديوار چهارم
سلام دوستان امروز اومدم با مصاحبه ای از اقای رامبد جوان و اقای کوهستانی و
خانم جواهریان با روزنامه شرق
بفرمایین اینم متن مصاحبه و عکسی از این 3 هنرمند:
عكس: مهدي حسني، شرق
زبان، تيغ دو لب است
گفت وگو با اميررضا كوهستاني، رامبد جوان و نگار جواهريان درباره ديوار چهارم
ديوار چهارم در اصطلاح تئاتري ها ديواري فرضي است که ميان بازيگران و تماشاگران کشيده مي شود و زماني اين ديوار مي شکند که فاصله بين تماشاگران و بازيگران از ميان برود و بازيگران نيز وارد جريان بازي شوند. اما شکسته شدن اين ديوار همه داستان ديوار چهارم اميررضا کوهستاني نيست. داستان ديوار چهارم کوهستاني از يک سکوت طولاني داخل يک گالري شروع مي شود. گالري اکو. ديوار چهارم روايت ايراني شده نمايش ENGLAND تيم کروچ است. کارگرداني که بيشتر کارهايش در فضاهاي غير تئاتري برگزار مي شود. او اين نمايش را که داستان زوجي است که يکي هماهنگ کننده و دلال آثار هنري و ديگري بيماري که در انتظار پيوند قلب در خانه مانده است؛ را براي اجرا در گالري هاي هنري نوشته شده است. ايده اي که به کمک اميررضا کوهستاني آمد و اين نمايش را براي نگارخانه اکو نوشت. در نسخه ايراني شده نمايش کروچ به کارگرداني کوهستاني رامبد جوان و نگار جواهريان جاي دو نقش اين نمايش بازي مي کنند. نمايشي که مهر و آبان هر شب در گالري اکو در خيابان اقدسيه به صحنه آمد و از يکشنبه همين هفته نيز بار ديگر به صحنه بازگشت. در داستان ديوار چهارم زوج آلماني ايراني هستند که مرد آلماني تبار نمايشگاه گردان است و زن ايراني در انتظار قلبي که احتمالااز ايران بايد برسد. تمام نمايش لحظه هاي بازي بازيگران در کنار تماشاچيان در فضايي کاملارئال بدون هيچ دکور و حتي تمهيد نور. اما بازيگر تا لحظه پايان نمايش همراه بازيگران مسير بازي را طي مي کند. اما داستان اين ميزگرد با اميررضا کوهستاني، رامبد جوان و نگار جواهريان از نخستين اجراهاي ديوار چهارم شروع شد و خورد به ماجراي سه ماهه روزنامه و پايان اجراهاي ديوار چهارم. اما آغاز به کار روزنامه همزمان شد با شب اول آغاز اجراي مجدد ديوار چهارم در ابتداي صحبت بايد بگويم نکته جذاب براي من ايده شما در ديوار چهارم بود. دو آدم با دو فرهنگ متفاوت اين طور تماشاگر را با شکستن ديوار چهارم يعني ديوار ميان تماشاگر و خودشان همراه مي کنند و در يک گالري دنبال خود مي کشند. ظاهرا تيم کراوچ هم در ENGLAND مثل شما نمايش را در گالري اجرا کرده است.
کوهستاني: البته
چارچوب نمايش نامه تيم کراوچ کمي متفاوت بود. آن نمايش درباره دو مرد بود
که توسط يک بازيگر مرد و يک بازيگر زن اجرا شد. هر دوي آن ها انگليسي بودند
آن چه در آن نمايش نامه اهميت داشت مساله جنسيت بود. در اجراي کراوچ
بازيگران بازي جالبي هم کرده بودند که من حتي داشتم به اين فکر مي کردم که
بازي را ترجمه فرهنگي بکنم اما ديدم با تم مورد نظر من متفاوت است؛
بنابراين جنسيت را کنار گذاشتم. از آنجايي که ذهنم مقداري هندسي است بايد
ابتدا شخصيتها و داستان را مشخص مي کردم و بعد نوشتن نمايش نامه را آغاز مي
کردم بعد قراردادهاي نمايشي و اجرايي را تنظيم مي کردم. در ENGLAND ما از
يک به هم ريختگي کار را شروع مي کنيم و حتي در جاهايي نقشها عوض مي شوند و
اين جاي آن يکي و آن يکي جاي اين بازي مي کند. حتي در پرده دوم در زير خطوط
نمايش نامه نوشته است SWAPT THE ROLL يعني نقش ها را عوض کنيد. نمايش نامه
را که خواندم مطمئن شدم نمي خواهم چنين کاري بکنم. ENGLAND در مورد يک زوج
مرد است که يکي از آن ها مشکل قلبي دارد و يکي نقاشي خريد و فروش مي کند.
اولي در خانه نشسته و منتظر است که دومي از سفر برگردد. تم سفر تم غالب
ENGLAND بود. با توجه به اين که نمي خواستم وارد بحث جنسيت شوم در نتيجه
زبان و بازي زباني براي من جايگزين شد. اين تم که وارد شد خيلي موضوعات
همزمان وارد شدند. در واقع بازيگران چيزي را بازي مي کردند که بايد تصور مي
کردند. اين تصور و تخيل يک باره در نمايش نامه بزرگ شد و بعد هم زبان بزرگ
شد و به دنبال آن مساله مهاجرت پيش آمد و موارد مختلف به هم تنه مي زدند و
در انتهاي کار يک اثر يک پارچه به وجود آمد. در نمايش نامه انگلند لحظه اي
که پيجر دومي زنگ مي زند نمايش تمام مي شود ولي در اجراي ما، او سوار
هواپيما مي شود و کار ادامه پيدا مي کند. آسايشگاه گرين مايلزGREEN MILLES
برعکس تصوري که همه دارند وجود خارجي ندارد. در ديوار چهارم خيلي ماجراها
به خاطر داستاني که در اجراي ما روايت مي شود اضافه شده است.
در بخش اول نمايش انگار مخاطب همراه بازيگران دارد يک آلبوم عکس را ورق مي
زند. هر تکه اي که تعريف مي شود انگار يک فريم عکس است. تاکيد هم مي کنند
که ببين! البته اين برداشت من بود که انگار دارم يک نمايش ويژوال و تصويري
مي بينم که تصاويرش در ذهنم ترسيم مي شوند.
کوهستاني: نکته اي
که گفتيد درست است. ما دو مساله داريم يکي تاريخ و ديگري حافظه. تاريخ به
معني کلي هر چيزي است که ثبت مي شود. ما هر چيزي را که مي توانيم ثبت کنيم
در تاريخ مي بينيم از کتاب هاي تاريخ تا فيلم هايي که در خانه داريم و
آلبوم عکس مان و حتي کوچکترين اشيا، ولي بخش زيادي از زندگي روزمره ما در
تاريخ ثبت نمي شود يکي به اين دليل که ما آدم هاي مهمي نيستيم که در تاريخ
ثبت شويم و دوم به دليل محدوديت ريکوردر و دوربين فيلمبرداري است که نمي
تواند تمام زندگي ما را ثبت و ضبط کند و سوم به اين دليل که اصولاما نمي
دانيم چه چيزي مهم است و چه چيزي نيست. در نتيجه يک بيس انتخاب وجود دارد
که ما چه چيزي را ثبت کنيم يا نکنيم. اين روزها هيچ کس وقتي صبح از خواب
بيدار مي شود از خودش عکس نمي گيرد. ولي مثلاجلوي برج ايفل عکس مي گيرد چون
آن لحظه برايش مهم است. نکته اي که وجود دارد اين است که تمام اين وقايع
در جاي ديگري در حال ضبط شدن است و آن حافظه است. حافظه ما پر از عکس هاي
گرفته نشده است. نکته اي که وجود دارد اين است که روند جذب تماشاچي در
ديوار چهارم به اين صورت انجام مي گيرد که با توجه به، به هم ريختگي و
گسيخته شدن ماجراها، براي پيشبرد داستان، تماشاگر آن را دنبال مي کند. در
اين نمايش، شما درگير تخيل چيزي مي شويد و چون تخيل مي کنيد گوش مي دهيد،
چون گوش مي دهيد پس ايستاده ايد و چون ايستاده ايد در نمايش شرکت مي کنيد.
خيلي وقتها پيش مي آيد که در اجراهاي ما يک عده نمي خواهند شرکت کنند چون
ما محدوده رفت و آمد تعيين نکرده ايم و صندلي نگذاشته ايم. خيلي وقت ها
بازيگرها در حال گفتن قصه هستند و يک باره چند تماشاگر از آن طرف مي آيند
اين طرف و به تابلو هاي روي ديوار نگاه مي کنند. يعني نمي خواهند چيزي را
که ما مي گوييم تخيل کنند.
نمايش با سکوت طولاني آقاي
جوان شروع مي شود. سکوتي که با چند بار جا عوض کردن همراه مي شود. اين
ترفند خوبي براي همراه کردن تماشاگر است. با توجه به اين که اين سبک نمايش
ديدن براي تماشاچي ايراني خيلي نامتعارف است به نظر مي رسد که با اين کار
قصد داشتيد تماشاگر را همراه کنيد.
جوان: من اول نکته اي درباره
شيوه نگاه کردنم به کار بازيگري مي گويم، چون در گفت و گوي مان تاثير
دارد. تصور من راجع به کار کردن اين است که همه تحليل ها و تعريف ها بايد
در حين پروسه شکل گيري کار اتفاق بيفتد و بعد از اجرا ما به موجودات کم
حرفي تبديل مي شويم که ترجيح مي دهيم خيلي تحليل ها و تعريف ها را تکرار
نکنيم. اگر توانستيم با تحليل مان به يک اتفاق بصري و شنيداري برسيم؛ يعني
موفق شده ايم. اگر ديديم که دوباره بايد در مورد تمام تحليل هايي که در اين
مدت به آن ها رسيده ايم حرف بزنيم براي من شخصا ناخوشايند است و به نظرم
ناموفق بودن کار را مي رساند. اين که اين سکوت ها چه معني مي دهند به آن
طرف ماجرا بستگي دارد و هر کسي تحليل شخصي خودش را دارد چه شما که قرار است
اين تحليل ها را منتشر کنيد چه يک تماشاچي که قرار است اين تحليل ها را در
فضاي شخصي خود نگه دارد. با توجه به اين موضوع، اين گفت و گو اصلانبايد
اتفاق بيفتد ولي چون قرار گذاشته ايم که اين مصاحبه انجام شود، بايد نکاتي
را بگويم. از لحظه اي که نمايش شروع مي شود بيننده و شنونده اي که در آن
مکان حضور دارد بايد با اطلاعات فراواني مواجه شود. و ما ابتداي کار را در
يک فضاي عمومي رها کرده ايم که شکل سالن نمايش نيست و صندلي ندارد و قرار
نيست شما به جهتي از سالن که قرار است نمايش در آن اجرا شود، خيره و متمرکز
شويد. در گالري محل اجرا، تعداد زيادي عکس و تابلو وجود دارد که به خودي
خود حواس را پرت مي کنند بنابراين لازم است کساني را که براي ديدن نمايش
آمده اند، با سکوت متمرکز کنيم. اين يکي از کاربردهاي ابتدايي سکوت است.
اين سکوت مي تواند تعاريف و کاربردهاي ديگري هم داشته باشد. در جاهاي ديگر،
اين سکوت هاي طولاني مي تواند در روان و ذهن تماشاگر منجر به اتفاقات
ديگري شود و قطعا سکوت هاي وسط نمايش با سکوت هاي شروع نمايش فرق دارند.
شما اجرايي را ديديد که ما با تماشاگراني مواجه شديم که به صورت اتوماتيک و
خودجوش طوري ايستادند که يک ديوار ساختند و يک راهرو درست کردند که خيلي
عجيب بود و مي توانست شکل کار را به هم بريزد. ما بايد تماشاگران را به
جايي که من نمايش را شروع مي کنم هدايت مي کرديم ولي خيلي از تماشاچي ها از
راه پله ها تا ته گالري ايستاده بودند. با اميررضا سريع تصميم گرفتيم
برويم يک گوشه بايستيم و چون در اين حالت تماشاچي ديد نداشت مجبور مي شد
حرکت کند بنابراين تماشاگران جابه جا شدند و ما دوباره به جاي اصلي خود
برگشتيم. اين يک ترفند لحظه اي براي ايجاد فضاي مناسب جهت ارتباط با
تماشاچي بود.
نام نمايش شما ديوار چهارم است و تا جايي
که من مي دانم ديوار چهارم، ديواري است که بين تماشاچي و بازيگر وجود دارد و
بازيگر براي ورود تماشاچي به نمايش آن را به اصطلاح مي شکند. در نمايش شما
دايم ديوار چهارم مي شکند. يعني از انتخاب اين اسم قصدتان شکستن ديوار بين
تماشاچي و بازيگر بود؟
کوهستاني: انتخاب اسم اين نمايش نامه
خيلي سخت بود. چون اسم نمايش نامه اصلي ENGLAND بود که اصلاربطي به کار
نداشت بايد يک اسم مي ساختيم در مورد اين که چه چيزي قرار است گفته شود.
ديوار چهارم خيلي تصادفي همان طور که در حال فکر کردن بودم به ذهنم رسيد و
بعد ديدم موضوع جالبي است و اصولاجدا از تعريف تئاتري، ديوار چهارم براي من
يک ديوار تخيلي است که آدم ها و نه تماشاگرها براي با فاصله برخورد کردن
با هر چيزي قايل مي شوند. خيلي وقتها يک اتفاق مي افتد که ما ناخودآگاه از
آن دور مي شويم و نمي خواهيم واردش شويم. ممکن است دردسري پيش بيايد و شما
خيلي راغب نباشيد که وارد آن قضيه شويد. ديوار چهارم اصولاچيزي است که به
نظرم آنقدر که توسط تماشاگرها و آدم ها ايجاد مي شود توسط مجريان ايجاد نمي
شود. قرارداد ديوار چهارم در تئاتر به خاطر صحنه و قاب و تماشاچيان توسط
معمار تئاتر قبلاگذاشته شده و با طراحي نور تشديد مي شود يعني تماشاگران آن
طرف، ما اين طرف. اما نکته اي که در پرده يکم وجود دارد اين است که ما
ديوار چهارم نداريم. ديوار چهارم توسط تماشاچي ها به ميزان دلخواه آن ها
وجود دارد. در يکي از شبها صحنه اي بود که تماشاچي به سه متري بازيگر ها که
رسيد ايستاد و يک فضاي باز را براي بازي اختصاص داد. اما در اجرايي که شما
ديديد، وقتي رامبد و نگار برگشتند ديدند تماشاچي خيلي به صورت شان نزديک
شده است.
به نظرم يک بخش اين قضيه برمي گردد به اين که تماشاچي ما تربيت نشده که با چنين پديده اي رو به رو شود؟
کوهستاني:
اصولامن و شمايي که تئاتر و بازيگري را مي شناسيم مي دانيم که بايد براي
بازيگرها شرايطي را فراهم کنيم که خوب بازي کنند؛ در نتيجه حدود فاصله مان
را با بازيگرها را رعايت مي کنيم و عقب مي ايستيم که تمرکزشان به هم نريزد.
اما تماشاگر عادي قرار نيست اين موضوع را رعايت کند. بليت خريده تا تئاتر
ببيند. وقتي رامبد به تماشاگران مي گويد بياييد اين جا و هر جا که صداي ما
را نشنيديد به ما نزديک شويد، ديگر تماشاگر فکر نمي کند که اين يک تعارف
است و جلو مي رود و چون بازيگري را به شکل پراکتيکال و عملي نمي شناسد و
نمي داند که بازيگر براي تمرکز نياز به فاصله دارد، خيلي نزديک مي آيد. اين
تماشاچي قايل است به حذف ديوار چهارم يا حداقل کردن اين ديوار. ولي خيلي
از ماها دوست داريم از دور تماشا کنيم. خيلي وقتها تماشاچي ها؛ حتي دوستان
خودم مي گويند مي خواهند نمايش را روي سن ببينيد و نمي خواهند وارد پروسه
بازي شوند. مي گويند دوست ندارند اين کارهاي اينتراکتيکال را انجام بدهند و
احساس امنيت بيشتري مي کنند که روي صندلي در جايي تاريک بنشينند.
من خودم به عنوان تماشاچي ترجيح مي دهم جلوي جمع شاخص نشوم، چون نمي توانم
تئاتر بازي کنم. برخي انگار مي ترسند چشم در چشم بازيگر شناخته شده شان
شوند. سعي مي کنند دور باشند. البته هستند کساني که نزديک مي ايستند انگار
که در صحنه هستند.
جواهريان: به نظرم بعضي از تماشاچي ها خيلي
دوست ندارند به بازيگرها نزديک شوند و فاصله را حفظ مي کنند. در ديوار
چهارم هم خيلي ها دوست دارند با فاصله زياد بايستند و به طرف شان که مي روي
روي شان را بر مي گردانند. برعکس هستند کساني که توي صورت ما هستند. به
نظرم خيلي از تماشاچي ها غريزي رفتار مي کنند و ديدن آن ها با فاصله بسيار
کم خيلي براي من شگفت انگيز است. يک نفر در اجرايي مي گفت ما يک عده بوديم
که براي تماشا آمده بوديم و همديگر را گم کرديم. هر کسي در مواجهه با اين
کار، راه شخصي خودش را پيدا مي کند. شايد ويژگي اين نمايش اين باشد که ما
بازيگرها مي توانيم کلوزآپ تماشاچيان را از نزديک ببينيم.
متن نمايش هم موثر است. يعني آن قدر ذهن را کاملادرگير خود و شخصيت ها مي
کند که آدم يادش مي رود اصلاکجا ايستاده است. انگار متن ما را به ذهن
بازيگران مي برد.
جوان: ماجرا همين شکل کار و مکانيزم
ارتباط برقرار کردن با تماشاچي است. آقاي کوهستاني آن قدر نويسنده فوق
العاده اي است که من با توجه به اين که سالهاست در اين حرفه هستم مي توانم
به جرات بگويم نمايشنامه نويس با اين ميزان هوشمندي و قدرت و امروزي خيلي
کم است. در عين اين که اين نمايش را مي تواني يک نمايش ايراني حس کني، يک
نمايش جهاني هم هست و اين خيلي کم اتفاق مي افتد. ما يا آن قدر يک نمايش
نامه را ايراني مي کنيم که به يک چيز توريستي تبديل مي شود که چيزي از آن
سردرنمي آوريم و يا آن قدر جهاني مي شود که به ما ربطي پيدا نمي کند و اين
نمايش تلفيقي از اين دو است. کوهستاني به شوخي مي گويد اصلانمي دانم اين ها
را چگونه نوشته ام چون کار يک نفر نيست! از نظر ساختمان تکنيکال واقعا مي
توانم بگويم که اين متن شاخص است و محاسبه در آن وجود دارد و همه چيز با
ظرافت و دقت نوشته شده به طوري که اگر گوشه اي از آن را از دست بدهي ديگر
به اطلاعات بعدي نمي رسي. اگر هم برسي ذهنت مدام درگير چيزهايي است که از
دست داده اي چون چيزي وجود ندارد که چيده شود و در جاي ديگري از آن استفاده
نشود. پس تماشاچي با تمرکز اولي هايي که به او مي دهيم و وادار مي شود که
متمرکز شود با چند جمله که شبيه يک خوشامدگويي و ارتباط برقرار کردن اوليه
از منظر اين نمايش است، متوجه مي شود که کار شروع شده است. در پرده دوم هم
پرسوناژ قصه با آدمي که قرار است ارتباط برقرار کند با همان جملات و همان
مکانيزم شروع به برقراري ارتباط مي کند. اين انگار تعريف اين فضاست: آدم ها
با کسي که روبرو مي شوند اين طور ارتباط برقرار مي کنند. اين ارتباط
برقرار کردن باعث مي شود تماشاچي متوجه شود کار شروع شده است. وقتي بازيگر
شروع به دادن اطلاعات مي کند، تماشاچي متمرکز مي شود و با توجه به نزديکي
به بازيگر، وقتي حجم بالامي رود و فضاسازي ها غير از اطلاعات ساختاري کار
زياد مي شوند، تماشاچي ناگزير به درگير شدن با فضايي مي شود که برايش روايت
مي شود. بستگي به روانشناسي شخصي آدم ها هم دارد. بعضي ها براي شان سخت
است که در معرض يک اتفاق قرار بگيرند و ترجيح مي دهند از دور تماشا کنند و
بعضي دوست دارند از نزديک تماشاگر آن باشند. بعضي ها بدون اکت هاي بيروني و
بدني درگير مي شوند و از مقدار تمرکزشان مي فهمي توي ماجرا هستند. نمونه
اش تماشاگري بود که هر وقت نگاهش مي کردم ري اکشن نشان مي داد. نگار تو
يادت هست؟ وقتي مي گفتم ما منتظريم، مي رفت در پز انتظار. انگار در بطن
ماجرا قرار داشت. بعضي ها ارتباط برقرار مي کنند اما گارد دارند. به محض
اين که نزديک شان مي شوي يا نگاه شان ميکني از تو مي خواهند کاري به کارشان
نداشته باشي و ترجيح مي دهند از دور تماشايت کنند. نگار جواهريان در يک
لحظه در اين نمايش اجراي فوق العاده اي دارد که مي رود کنار يک نفر و دستش
را مي گيرد، در اين مواقع بعضي ها ناخودآگاه خود را منقبض مي کنند و مي
ترسند که در معرض ديد ديگران قرار بگيرند و خجالت مي کشند. در يکي از
اجراها خانم جواهريان دست يک خانم را گرفت و آن خانم خيلي راحت دستش را
نوازش مي کرد و انگار منتظر همين لحظه بود و مي خواست بگويد که من آمده ام
نجاتت بدهم. به نظرم اين فوق العاده است. با اين که بعضي افراد منقبض مي
شوند، آن قدر اين اتصال درست برقرار مي شود که ناخودآگاه به اين ارتباط دل
مي دهند، البته کم و زياد دارد و تازه وقتي نگار از آنها جدا مي شود متوجه
مي شوند که ديگران نگاه شان مي کردند. اين ها مثالي است براي نشان دادن جنس
ارتباط برقرار کردن با تماشاچي.
کوهستاني: نکته اي که به
نظرم بايد در موردش صحبت کنم اين است که به مجرد اينکه 40 دقيقه از کار مي
گذرد، ما يک باره در پرده دوم کاملادرمقابل ديوار چهارم سنتي تئاتر قرار مي
گيريم و تماشاچي با يک فرض تئاتري روي صندلي مي نشيند و با وجود نور و سن
اين حس ايجاد مي شود که ديگر تماشاچي وجود ندارد و ما چيزي را براي او
روايت نمي کنيم و اگر شما اينجا نبوديد هم اين کار را انجام مي داديم. با
در نظر گرفتن اين موضوع که ما هيچ طراحي اي براي اين کار نکرديم و اين نيم
چه صحنه اي که وجود دارد از قبل بوده و مختص اجراي ما گذاشته نشده است.
اينجا را که ديدم گفتم چقدر خوب است که در قالب تئاتر برويم، اينکه يک
اختلاف سطحي با تماشاچي داشته باشيم.
جوان: تو براساس اين صحنه بخش دوم را طراحي کردي؟
کوهستاني:
آره فکر کردم در دو فضا کار را اجرا کنيم. در نتيجه تماشاچي دو شکل از کار
را تجربه مي کند که شايد تصادفي هم نباشد اين که کار ابتدا در جايي اجرا
مي شود که ديوار چهارم را خود تماشاچي به وجود مي آورد و فضا متعلق به
تئاتر نيست و يک گالري است که مربوط به يک هنر ديگر است و بعد وارد جايي مي
شود که مختص تئاتر است و شايد اگر مي خواستيم اين تجربه مواجهه به مديوم
هاي مختلف هنري را ادامه دهيم بايد او را به جايي مي برديم که پرده سينما
گذاشته ايم و تماشاگر سه گونه ارتباط را تجربه مي کرد.
خانم جواهريان آن قدر با فاصله گذاري بازي مي کرد که گاهي من خودم حس مي کردم قلبش درد مي کند.
کوهستاني:
اتفاقا من هم مي خواهم اين را از دوستانم بپرسم. من بازيگر نيستم و به
همين دليل برايم عجيب است که موقعي که صحنه ها اين قدر تند تند قطع مي شوند
و موقعيتها مدام عوض مي شوند شما چطور اين تداوم را نگه مي داريد و بعد
چطور به جاي ديگر مي رويد يعني مدام در قالبهاي مختلف وارد مي شويد. در
حالي که من کدي برايشان نگذاشته ام.
جواهريان: اين بار
چهارم است که با امير رضا همکاري مي کنم و هميشه وقتي مي خواهم در مورد اين
همکاري توضيح بدهم، نمي توانم. به خودم ميگويم چه بايد بگويم؟ داشتم فکر
مي کردم در نمايش ايوانف درباره بازيگري چه چيزي را توانستم توضيح بدهم و
چه توضيحي در جهت اين که ما چه کرده ايم، اضافه کردم، ديدم در مصاحبه هايي
که راجع به ايوانف انجام شده راجع به ايوانف، کاراکترها و احساسم نسبت به
اجرا صحبت کردم ولي هيچگاه نتوانستم توضيح بدهم که چطور نقش ساشا را بازي
کردم در حالي که در مورد کارهاي ديگر مي توانم اين توضيح را بدهم.
احتمالااين نشانه فضايي است که کارهاي اميررضا براي بازيگر ايجاد مي کند که
فکر مي کنم همه بازيگراني که با او کار کرده اند به اين امر واقفند که
انگار او ما را در ابتداي يک جاده مي گذارد و ما اتوماتيک وار ادامه راه را
مي رويم. براي همين هرچه مي خواهم توضيح بدهم مي بينم نمي توانم اين کار
را بکنم. چند نفر مثل شما به من گفتند آدم فکر مي کند اين قلب ممکن است هر
لحظه بايستد و احتياج به مراقبت دارد، يا خيلي پيش آمده، رامبد هم حتما
يادش هست، که ديديم چند نفر جلوي روي ما به شدت گريه مي کنند و نمي دانيم
که بايد چه کاري برايشان انجام بدهيم. ويژگي اين کار براي من اين است که
انگار به اشتراک گذاشتن بخش مهمي از زندگي خودم با ديگران است. و هميشه اين
اتفاق مي افتد، هميشه وقتي با کساني که با تو غريبه هستند ناگهان راجع به
شخصي ترين و خصوصي ترين لحظات زندگيت حرف ميزني همان اتفاقي مي افتد که در
ديوار چهارم مي افتد. کم پيش آمده تماشاچي اي را ببينم که تصميم گرفته از
کار دور شود. حتي در ده دقيقه اول ممکن است تماشاگر دور از ما باشد اما در
پايان پرده اول آن قدر به ما نزديک شده که انگار مي خواهد در آغوش ما باشد.
من درباره اين ويژگي و اين که چه اتفاق هايي در اين شب ها در تماشاگرها
ديده ام مي توانم ساعت ها حرف بزنم. اما نمي توانم جواب اين سوال تو را
بدهم که چه کرده ام!
به نظرم ساشا خيلي روي صحنه زندگي
مي کند. يعني جز حسن معجوني به نظرم ساشا خيلي راحت بود و از ساشايي که من
از نمايش نامه در ذهنم داشتم راحت تر بود.
جواهريان: مي توانم
بگويم اميررضا کوهستاني بازيگر را در موقعيتي قرار مي دهد که به کلي يادش
مي رود که چه چيزهايي بلد است و چه کارهايي کرده است. يعني همه چيز پاک مي
شود. يک فراموشي کامل است و اتفاقي که براي تو مي افتد مثل اين است که دچار
فراموشي مي شوي دوباره همه چيز از نو برايت تعريف و زنده مي شود.
در اين نمايش هم مثل ايوانف باز، با زبان، بازي کرديد. اول نمايش فکر کردم واقعا نمايش انگليسي مي بينيم.
کوهستاني:
قضيه زبان شايد خيلي براي من شخصي باشد. در ايوانف هم اين موضوع کم و بيش
مطرح بود و اينجا گسترده تر است. زبان براي من برونريزي درونيات انسان است.
شما به واسطه چيزي که من مي گويم متوجه مشکل من مي شويد. مثلامن مي گويم
خسته ام يا شب قبل نخوابيده ام و شما به واسطه صحبت هاي من متوجه مي شويد
که مشکلم چيست اما امان از روزي که من مثلاتصادفي کرده باشم و به جاي اين
که حقيقت را بگويم، بگويم حالم خوب نيست چون ديشب نخوابيده ام. يعني بين
چيزي که هست و چيزي که اتفاق افتاده تناقض پيدا مي شود و لايه هاي بيشتري
هم وجود دارد شايد من فکر مي کنم ناراحت هستم چون تصادف کرده ام، شايد يک
تراپيست به من بگويد تو ناراحتي به علت اتفاقي که در کودکي براي تو افتاده
است. ولي تمام برونريزي اين وضعيت از طريق زبان است. به همين خاطر زبان به
شدت تيغ دولب هايي است که مي تواند سوءتفاهم و برداشت هاي غلط داشته باشد
در عين حال تنها وسيله هم هست. اما امان از روزي که وارد جايي شويد که زبان
آن را ندانيد. زبان فرهنگ و مردم شناسي را حمل مي کند. مثلاخارجي ها تعارف
را در فرهنگ ما متوجه نمي شوند بنابراين شايد فارسي را متوجه مي شوند ولي
فرهنگ پشت زبان را متوجه نمي شود به خاطر همين اصولادر ديوار چهارم من خيلي
اکراه دارم که بگويم واقعا چه مي خواهم بگويم نه اينکه نخواهم بگويم بلکه
خودم هم دقيق نمي دانم. چون آن قدر قضيه کندن يک آدم از يک فرهنگ و رشد
کردن در فرهنگي ديگر و برگشتن به فرهنگ قبلي و مواجهه با اين فرهنگ ها غامض
است که ديگر دقيقا نمي دانيم چه احساسي درست است. همه داستان اين است که
يک کسي از ايران رفته و در جاي ديگري بزرگ شده و 20 سال راجع به ايران فکر
کرده بعد به ايران برگشته اما نهايتا متوجه شده نمي تواند در اين جا زندگي
کند و در عين حال به جاي قبلي هم نمي تواند برگردد. يعني وضعيتي که
نگارجواهريان در آخر پرده دوم دچار آن مي شود يعني دچار استيصال مي شود و
محاسبات ذهني اش مي گويد الان اين که من زنده هستم بهتر از اين است که من و
آن کسي که قلب را به من اهدا کرده هر دو مرده باشيم. اين منطقي است و در
ازاي اين که زنده است پولي را که زن به آن نياز دارد به او مي دهد و حتي
بعد به قول خودش قلبش را حاضر است بعد از مرگ دوباره به کسي ديگر اهدا کند و
در نتيجه همه چيز به نظرمنطقي مي رسد. اما آن زن مي گويد هيچ کدام از
اينها برايش مهم نيست و او مردش را مي خواهد. به نظر من آن قدر داستان از
الف تا ي در ذهن آن زن دو مليتي درست به نظر مي آيد که وقتي متوجه مي شود
اين نظر او درست نيست دچار شک مي شود. تا الان تو فکر مي کردي اين کار درست
ترين کار است اما جايي متوجه مي شوي که کسي ديگر اين واقعيت را جوري ديگر
مي بيند و جايي ديگر مي بيني همين آدم که در دهکده اي در اطراف بستان زندگي
مي کند و آن قدر با تو متفاوت به نظر مي رسد همان احساسي را نسبت به همسرش
دارد که شما نسبت به شوهر خودتان. اينجاست که تو گيج مي شوي و جوابي براي
اين همه تناقض نمي تواني پيدا کني و فقط با نمايشت آن را با تماشاچي مطرح
مي کني.
همه آدم هاي اين تئاتر درگير جنگ هستند. از جنگ
جهاني اول و دوم تا زن که درگير جنگ ايران و عراق است و زن عرب در جنگ
عراق و کويت و...
کوهستاني: شايد اگر ارتباطي در ديوار چهارم
وجود داشته باشد به خاطر اين باشد که اين نمايش در مورد اشتراکات آدم هاست.
جمله اي که مي گويد دوشاخه هاي آمريکايي به پريزهاي ايراني نمي خورد مي
گويد پس چرا قلب هاشان مي خورد. شايد بشود گفت که ديوار چهارم درباره
تفاوتهايي است که فرهنگ و تمدن در آدم ها ايجاد کرده ولي در انتها ريشه هاي
يکساني دارند.
آيا فکر کرديد که اين کار را در جاي ديگري خارج از ايران به صحنه ببريد مثلاانگلستان به همراه نويسنده؟
کوهستاني:
در مورد تيم کراوچ جزييات زيادي نمي دانم و در مورد عقبه ايشان خيلي نمي
توانم صحبت کنم چون من همان نمايش نامه انگلند را از ايشان خوانده ام و يکي
دو فيلم در يوتيوپ ديده ام. اما هم موقعي که اجرا را ديدم و هم زماني که
نمايش نامه را خواندم با جنس تئاتري که خودم دوست داشتم قرابت پيدا کردم.
با توجه به اينکه ايشان خيلي انسان نازنيني است و چون فقط چند ايميل با هم
ردوبدل کرديم و چون من سعي کردم اين باب را باز کنم که اجراي کار با اطلاع
نويسنده باشد و بخشي از فروش بليت ما به عنوان دستمزد براي ايشان فرستاده
مي شود و ايشان ذينفع است، يک قرارداد رسمي با هم داريم و مي داند که متن
بازنويسي شده است. شايد به خاطر آن که آنها من را به عنوان يک نويسنده به
رسميت شناخته اند من هم بايد حقوق ايشان را در اين کار قبول مي کردم و
ايميلي که به من زد اين بود که خيلي خوشحال است که اين اتفاق مي افتد.
آيا به فکر اجراي «ديوار چهارم» در فضايي خارج از گالري اکو هستيد؟
کوهستاني:
اين اجرا يک مقدار محدوديت ترجمه دارد به خصوص قسمت 40 دقيقه پايين، چون
جاها مدام عوض مي شود و جدا از ايران يک مقدار خارج از اکو بردنش هم سخت
است چون موقعيت مکان اجرا در داستان وارد شده، اما اگر امکان داشته باشد
شايد اين کار را انجام بدهم.
روزنامه شرق ، شماره 1639 به تاريخ 13/10/91، صفحه 8 (تئاتر)

چه عکس قشنگی

خبر دومم این که من دیشب فیلم سینمایی جعبه موسیقی با بازی اقای رامبد
جوان دیدم این فیلم وارد شبکه نمایش خانگی شده...مضمون قشنگی داره...نقش
اقای جوان هم خیلی خاصه...ایشون در این فیلم نقش مامور دوم معذور یا همون
فرشته ی مرگ (عزرائیل) بازی میکنن...خیلی هم جالب و باحاله...

دوستان من متاسفانه هنوز موفق به دیدن برنامه ی سپید پررنگ نشدم...
ولی امیدوارم که این برنامه رو ببینم...
خب دیگه با اجازتون میرم...
منتظر نظرهای قشنگتون هستم...
برام دعا کنین باشه؟؟
التماس دعا دارم...
پیشاپیش ولادت با سعادت اخرین پیامبر خداوند حضرت محمد(ص) رو هم به همتون
تبریک میگم...پیشاپیش عیدتون مبــــــــــــــــارک... ارادت دارم...
یا حق...
بسم الله الرحمن الرحیم