مصاحبه با رامبد جوان
به نام خدا
سلام سلام
حالتون چطوره؟؟؟
طاعاتتون قبول باشه
مصاحبه جدید کمپین شهری ایران با آقای رامبد جوان
گفتگوی کمپین ملی شهری ایران با رامبد جوان بازیگر،کارگردان سینما و مجری تلویزیون
رامبد جوان در اول دی ماه سال ۱۳۵۰ از خانوادهای سنتی در تهران با اصالت آذری زاده شد. روند شروع به کار هنری او به ترتیب در تئاتر، تلویزیون و سینما بوده است. او در یازده فیلم سینمایی به ایفای نقش پرداختهاست. این روزها جوان مجری یکی ازمحبوبترین برنامههای تلویزیونی بهنام “خندوانه” است که طرفداران بسیاری در سطح کشور دارد. جوان با کمپین ملی شهری ایران از شهر دلخواه و تلاش هایش در زمینه فرهنگ و هنر برای ایجاد شادی در بین مردم و شهرهای شاد میگوید.
منشا این انرژی مثبت و تصویر شاد شما در سینما و تلویزیون از بازی در سریال خانه سبز تا کارگردانی مسافران و امروز مجری گری برنامه تلویزیونی خندوانه چیست؟
این اعتقاد من است. برای زندگی کردن باید سرحال و شاد بود. اصولا آدم هایی که شادی را انتخاب می کنند، حس مخالف آن را خوب می شناسند و باور دارند که دنیا جای سختی برای زندگی کردن است، در نتیجه برای جنگیدن با این سختیها بهترین راه شاد زیستن و گسترش این شادی است. اینکه بتوانی به آدم ها یادآوری کنی که می توانند شاد باشند. اسکارول دو جمله درمورد این موضوع دارد: یکی اینکه ” زندگی خیلی مهمتر از این است که بتوان در مورد آن جدی حرف زد” و دیگری اینکه ” بهترین راه انتقام گرفتن از این دنیا شوخ طبعی است”. به نظر من این واقعیت است و من باورش دارم. وقتی به این موضوع اعتقاد داشته باشی، پس سعی میکنی به آن عمل کنی و حتی بعضی وقتها تظاهر کنی. تظاهر کردن اصلا چیز بدی نیست. در روانشناسی توصیه میکنند برای اینکه به حسی برسی، می توان ماسک آن حس و حال را به صورت بزنی، تا آن حالت خودش پیدا شود. من دوست دارم آدمهای جامعهای که در آن زندگی میکنم، حالشان خوب باشد. و برای رسیدن به این هدف تلاش میکنم. حداقل اتفاقی که برای من افتاده این است که مردم وقتی من را می بینند به من لبخند میزنند. من این ماسک را برای خودم ساختم.
به نظر شما نقش شهر در ایجاد شادی در بین مردم چیست ؟
زمانیکه شهر نشینی را بلد نباشی و بلد نباشی شهر را بسازی، شهر نقش مخرب در ایجاد شادی دارد. متاسفانه در تهران این اتفاق افتاده. تهران شهری است که ما هم در ساختناش خیلی خطا کردیم و هم به عنوان شهروند مرتکب خطا میشویم. ولی با این حال من تهران را دوست دارم و اگر قرار باشد شهر دیگری را برای زندگی انتخاب کنم، سراغ شهرهای شمال کشور میروم. چون عاشق سبزی و رطوبتام، عاشق چشم اندازهای وسیع سبزام، عاشق کوهام. شمال برای من آشناتر است و بیش تر دوسش دارم.
ما باید بتوانیم شکل بدوی شهر را در عین حرکت به سمت مدرنیته، قانونمند شدن و اضافه کردن انتخابهای جدید و قوانین جدید حفظ کنیم. هنوز یک تاریخچه خیلی قدیمی وجود دارد. حفظ کردن خانههای قدیمی، معماری قدیمی. حداقل یک جاهایی باید در شهر وجود داشته باشد در حد یک اتاق نمایش و یا یک موزه که این آداب را حفظ کنند. مثلا این که در این شهر آدمها با این آداب زندگی میکردند. این قوانین قطعا خیلی قوانین راحتتری نسبت به وضعیت الان است که گزینههای جدید وارد شهر عجیبی مثل تهران شده و با ازدیاد جمعیت نیز تشدید میشود. این زاد و ولد فقط مربوط به تهرانیها نیست، از تمام نقاط کشور وارد تهران میشوند و این باعث چنددستگی فرهنگی میشود. این چند دستگی فرهنگی هم در معنا و هم در ظاهر اتفاق میافتد. به این معنا که تو در شهر با افرادی مواجه میشوی که از نظر ظاهری شاید با شهر در تضاد هستند. ولی کم کم به دلیل گسترش این هجوم و ترکیب زیاد به دیدن این تضادها عادت میکنی. تضادهایی که شاید در خیلی از مواقع برای ما خوشایند نیستند، اما ما باید عادت کنیم این تضادها رو بپذیریم و با آنها کنار بیاییم. ما همه در زندگی با مسائلی مواجه میشویم که شاید دوستشان نداریم، اما باید یاد بگیریم که با این نارضایتیها زندگی کنیم. وقتی بلد نباشیم که چطور باید با این تضادها و نارضایتیها زندگی کنیم، شادیهایمان کمرنگ خواهند شد و در مقابل خشم افسرده میشویم و حال بدی داریم.
چند دستگی فرهنگی نکته بسیار مهمی در شهر است. چون بر فرهنگ رانندگی در شهر تاثیر میگذارد و ترافیک ایجاد میکند. چند سال پیش من آقای ایرانی را دیدم که 30 سال در لندن زندگی میکرد و در بخش طراحی کنترل ترافیک شهر لندن مشغول به کار بود و با یک تیم برای بررسی کنترل ترافیک به تهران آمده بودند. نکتهای که اشاره میکردند، این بود که طراحی کوچهها میتواند تغییر کند، ولی عمدهترین تغییر باید در فرهنگ رانندگی مردم اتفاق بیافتد. با توجه به بررسیهای دیگر این گروه در خصوص ترافیک تهران، معتقد بودند که همچنان به تعداد ماشینها میتواند اضافه شود. برخلاف تصور ما که فکر می کنیم تهران به پارکینگ تبدیل شده است. واقعیت هم همین است. تمام شهرهای بزرگ همین شکلی هستند. انبوهی از ماشینها و خیابانها. ترافیک تهران آزاردهنده است. من ترافیک تهران را دوست ندارم و از دلیل بوجودآمدن آن همآگاه هستم. این ترافیک از همین چنددستگی فرهنگی منشآ میگیرد. آدمهای زیادی در این شهر زندگی میکنند و روزانه رفتو آمد دارند ولی اصلا برایشان مهم نیست که چطوری باید رانندگی کنند و اصلا برایشان مهم نیست که باید در رابطه با بعضی مسائل در شهر صبوری کنند. چون یکی از ویژگیهای زندگی در شهرها صبوری کردن در عین عجله و سرعت است. باید بسیار صبور باشی در عینی که داری به سرعت کارهایت را انجام میدهی. خیلی تضاد عجیبی است، باید صبور بود.
در شهرهای بزرگ افراد با فرهنگهای مختلف در کنارهم زندگی میکنند. تفاوت های فرهنگی زیادی در آنها وجود دارد و به همین نسبت خشم نسبت به یکدیگر وجود دارد. مثل اینکه شما در یک جمعی وارد شوید و کسی را نشناسید، همیشه فکر میکنید که این جمع به من خیلی غالب است و من باید خجالت بکشم. اینها همه با هم دوست و رفیق هستند و وقتی وارد میشوید، تقریبا اکثرشان این حس را نسبت به شما دارند. همین اتفاق در شهر هم میافتد. وقتی کسی وارد تهران میشود، فکر میکند که همه آدمهایی که اینجا هستند تهرانی هستند و تهرانیها به شهرستانیها بیتوجهی میکنند، پس من باید گارد داشته باشم. بنابراین بیشتر مردمی که وارد تهران میشوند با گارد وارد میشوند. و این گارد خودش تولید کننده خشم و ترس است، در نتیجه با این خشم و ترس رفتار درست و منطقی نیست، در رانندگی خطا میکنند، در رانندگی خشم دارند، قوانین را رعایت نمیکنند، می تواند در برگزاری آداب روزمره و معاشرت درست رفتار نکنند و در ادامه همه رفتارها به این صورت ادامه پیدا میکند. اینها بینظمی ایجاد میکند و این بی نظمی شرایط را در شهر سخت و تحمل روزها را سختتر میکند.
نقش هنرمندان در کاهش این خشم ها و هنجارهای اجتماعی چیست ؟
فرهنگ سازی! مثلا ساخت برنامههایی مثل خندوانه واقعا کمک میکند. به همین دلیل من در خندوانه به مردم یادآوری میکنم: با هم مهربان باشید، لبخند بزنید، شاد باشید. اینها نوعی فرهنگ سازی است و ما میتوانیم اینها را اشاعه بدیم. مثلا نقش من به عنوان یک هنرمند در این فرایند می تواند همین باشد، اینکه برنامهای شاد بسازم، که مردم به آن نیاز دارند و در قالب همین برنامه و ایجاد شادی فرهنگسازی هم بشود.
درک مردم و مسئولین از مفاهیم شهری در شهر متفاوت است. مثلا شهر دلخواه مردم شاید در خیلی مواقع با شهر دلخواه مسئولین متفاوت است. به نظر شما آیا مفهوم شادی هم اینگونه است ؟
هر معنی برای هر کسی یک شکلی دارد و ما باید یاد بگیریم که همدیگر را درک کنیم. یعنی من باید یاد بگیرم که زمانیکه در کنار شما زندگی می کنم میزان شادی که برای شما معنی پیدا میکند با من فرق میکند و ما باید یاد بگیریم، ایدهها را بپذیرم و این پذیرش باعث آسیب به ذهنیت ما نشود. مثلا وقتی من شادی را تعریف میکنم، ممکن است این شادی با آن شادی که در ذهن بقیه هست فرق کند، وقتی معانی عوض میشوند، امنیت کم میشود. آدمها با هم فرق دارند و همه لحظات با هم فرق می¬کنند. اگر مسئولین و مردم با همدیگر نگاهی واحد ندارند، این وظیفه هردو آنها است که یاد بگیرند به نظرات یکدیگر احترام بگذارند، مقداری مثل هم فکر کنند. این اصل زندگی و تعامل است. ما باید صبور باشیم و در کنارهم در عین تفاوت هایمان همزیستی کنیم و معتقدم اگر کاری اشتباه است، کم کم همدیگر را متقاعد کنیم که با مرور زمان اون کار را انجام ندهیم. این در حالی است که ما بلافاصله می¬خواهیم به هم حمله کنیم و اگر با چیزی موافق نباشیم، وارد جدل میشویم و خشونت بروز میکند و خشونت زمانی اتفاق میافتد که افراد در ابراز خود ناتوان می شوند.
مسئولین باید یاد بگیرند خودشان را جای شهروندان بگذارند و شهروندان هم باید گاهی خود را جای مسئولین بگذارند. یکی از ایرادها این است که ما عادت کردیم برای هم کم حرف بزنیم. مسئولین با ما کم حرف میزنند و ما هم با مسئولین کم حرف میزنیم. رابطه ما با مسئولین مثل رابطه پدر فرزندی سنتی شده است. پدر شخصیتی جدی، عبوس و خیلی مهم است که حمایت میکند، امنیت ایجاد میکند، پول تامین میکند و نیازهای ابتدایی زیست را فراهم میکند و در عین حال خیلی وارد مبحث اخلاق و برقراری ارتباط با فرزند نمیشود و در واقع رابطه را به عهده مادر میگذارد. بچهها هم معتقدند خیلی به پدر نباید نزدیک شوند. بارها اتفاق افتاده که وقتی این دوتا به هم نزدیک میشوند تازه منظور یکدیگر را درک میکنند. مدیران و مسئولین ما با مردم رابطه به این شکل دارند. اولا معتقدند نباید خیلی به مردم توضیحی داده شود و مردم را درجریان گذاشت، چون مردم میترسند و احساس عدم امنیت و ترس میکنند و شرایط را سخت میکند و هر اشکالی را ناشی از مدیریت نادرست میدانند و بعد آن عدم اطمینان و اعتماد به نفس به وجود میآید. در نتیجه فکر میکنند نباید مردم را درجریان امور قرار داد. و مردم هم در مقابل سکوت میکنند و در برابر مشکلات حرفی نمیزنند، در خواستهایشان را اعلام نمی کنند تا جایی که پس از تحمل فشار زیاد خواستههایشان را با عربده میخواهند. این ها همه ریشه در فرهنگ ما دارد. ما بلد نیستیم راحت و درست در مورد مشکلات و دردهایمان صحبت کنیم. ما سعی میکنیم در خندوانه کمی این خلآرو پر کنیم و جای تمام وزارتخانهها و سازمانها و مردم صحبت کنیم.
آیا این فرهنگ سازی در برنامه خندوانه بر مردم تاثیر داشته شده و شما بازتاب آن را دیدهاید؟
یقینا من نمیتوانم قطعی تشخیص بدهم، اما این رو هم میدانم که خیلیها رعایت میکنند بخصوص کودکان. کودکان خیلی زود قانون را قبول میکنند و نسبت به آن پایبندند.
اگر روزی فرصتی به شما برای ساخت شهر شاد داده بشود، شما چه اقدماتی انجام میدهید ؟
به نظرم خیلی کارها در این راستا میتوان انجام داد. شهرداری تهران هم گاهی کارهای خوبی انجام میدهد. مثل مجسمهها و حجم هایی که در سطح شهر نصب میکند یا مثلا حرکتهایی مثل “نگارخانه ای به وسعت یک شهر” اقدام درخشانی بود. به انسان این حس را میداد که مثلا در رم یا پاریس زندگی میکنی. ناگهان در شهر توجه به هنر شد و بسیار قابل توجه و لذت بخش بود. حتی به نظر من افتخار آفرین بود. به نظر من اولین مسئله در ارتباط با این موضوع این است که شهرت را شهر سرحالی نشان دهی. مثل همان جریان ماسک که تعریف کردم. اما برخی اعتقاد دارند وقتی مردم پول ندارن غذا بخورند نباید به این مسائل توجه شود، مثلا گذاشتن نقاشی مونک در خیابانهای تهران بی معنی است و اهمیتی ندارد. ولی من این طرز تفکر را قبول ندارم و به نظر من خیلی اهمیت دارد و باید به این مسائل توجه شود. اگر خیلی ها پول ندارند غذا بخورند، این به این معنی نیست که همه باید غصه بخورند و زندگی خود را تعطیل کنند. پس ظاهر شهر باید یک شهر خوش سلیقه باشد. یک نظام خوش سلیقگی را باید در شهر احساس کنی و در عین حال باید متوجه شوی که در شهر به تو توجه شده است، مثلا این که احساس کنی شهردار یا متولی شهرنشینی برای تو یک هدیه یا گلی در گوشهای از شهر گذاشته یا هدیهای خوش رنگ یک طرف دیگر برای تو گذاشته است و تو از تماشا کردن اینها لذت میبری و میگویی متشکرم. این امروز برای من است. در نهایت مهم این است که خودت باید حال خودت رو خوب کنی . ننشین منتظر کسی که حالات رو خوب کند. این خیلی مشخصه است که کسی قرار نیست این کار را انجام دهد.
من اگر قدرت داشتم یکی از کارهایی که دوست داشتم انجام دهم و البته در انجمن اوقات فراغت ایران که ما متولی اون هستیم در حال انجام شدن است، به این صورت است که شهرداری چند ساختمان در تهران و شهرستانها به ما بدهد و ما این ساختمان ها را به فضایی برای گذراندن اوقات فراغت تبدیل کنیم. به این صورت که تو وارد این فضاها می شوی، از لحظه ورود خوش می¬گذرانی تا وقتی که از در میآیی بیرون. این خوشگذرانی چگونه است ؟
اولا کسی نیست که مدام هشدار بده نخور، نشین، نرو و ….. هیچ کس این کار را انجام نمیدهد. اما کسانی هستند که تو می توانی برای راحتی از آنها کمک بگیری و سوال بپرسی. آدمهایی که لبخند به لب هستند، اما تو را تماشا نمی کنند و در آن فضا افراد احساس اینکه هر لحظه تحت کنترل هستند، نمی کنند. این خانه آشپزخانه دارد و افراد می توانند برای خودشان غذا درست کنند و یا به دیگران ملحق شوند و آنها را همراهی کنند. مکانی است که میتوان در آن با هم معاشرت کنیم، با هم حرف بزنیم و به هم نزدیک شویم. در قسمت دیگری از این خانهها اتاق، راهرو و سالن ها قرار گرفته اند. مثلا یکی در یک اتاق نقاشی روی دیوار بزرگ در حال نقاشی کردن است. میتوان نقاشی او را تماشا کرد و یا او نقاشی کرد. در اتاق دیگری افرادی در حال ساز زدن هستند و هرکسی می تواند ساز بزند یا به ساز بقیه گوش کند. در یک اتاق فردی مجسمه درست می کند، یک اتاق دیگر یک عده تئآتر تمرین می کنند، یک جا کسی بلند بلند کتاب می خواند و…. یک سری مبل و کاناپه وجود دارد که میشود آنجا استراحت کرد، کتاب خواند، موسیقی گوش داد و حتی خوابید و لذت برد. این قسمت لذت بخش و آرامش بخش فضا است و از طرفی یک بخش هیجانانگیز وجوددارد. قسمتی پر از برگزاری لیگهای مختلف. لیگ بیخ دیواری، لیگ اسم و فامیل، لیگ بازیهای هیجان انگیز. آنجا میتوان ثبت نام کرد و حتی مسابقه هم برگزار میشود و به افراد جایزه داده میشود. این محیط پر از هیجان است. باید بگویم که این طرح در حال اجرا شدن است و ما فعلا یک ساختمان از شهرداری منطقه 12 گرفتیم. ساختمان در حال مرمت است و تا اواسط خرداد مرمت تمام میشود و در منطقه یک هم ساختمان داریم و بعد از مرمت کم کم طرح را اجرا می کنیم. با آدم های زیادی در این مورد صحبت کردیم که در این فرایند همکاری کنند و نیازها را سنجیدیم و درحال برآورده کردن این نیازها هستیم. اما قطعا تا زمان اجرای نهایی زمان می برد. اما بالاخره باید از یک جایی شروع کنیم.
آیا شهر شاد، مردم و فرهنگ شاد می خواهد؟
قطعا تاثیرگذار است و این اتفاق زمانی می افتد، یعنی مردم زمانی شاد خواهند زیست که نیازهای آن ها در شهر تامین شود. برآورده کردن نیاز به این معنی که خیابانها باید تمیز باشند، ادارات باید درست کار کنند و با مردم بدرفتاری نکنند، رابطه بین مردم و مسئولین یک رابطه دو طرفه است و مردم باید برای آن وقت بگذارند. من به عنوان یک آدم فرهنگساز میتوانم کارهایی مثل طرح اوقات فراغت را انجام دهم. مثلا از شهردار بخواهم که به من ساختمان بدهد. اگر این اتفاقها بیافتد بازتاب آن این است که شهردار و مسئولین و قطعا وزارت کشور و ارشاد از آن آگاه خواهند شد، آن را بررسی خواهند کرد، اینکه چه اتفاقی افتاده و این مجموعه چگونه کار میکند. مثلا در فلان محله چنین آرامشی برقرا شده و شاید این رفتارها بیشتر شود. مثلا برای سالمندان این فضا بی نظیر است. کمکم برای برقراری ارتباط با مردم و خوب کردن حال آن ها به فکر میافتند.
این روزها دکور خندوانه مجموعه ای از پلاستیک ها و منظره ای از شهر است. هدف استفاده از این طرح چیست ؟ بازخورد مردم نسبت به آن چگونه بوده است؟
در گروه خندوانه دغدغه بسیار جدی در رابطه با مسائل محیط زیستی وجوددارد. محیط زیست جزو اهداف و دغدغهها و نگرانی¬های جدی ماست. با توجه به این دغدغه بهراد جوانبخت طراح صحنه خندوانه پیشنهاد داد یک کار ویژه در رابطه با این موضوع انجام دهیم. با مواد بازیافتی دکورمان را بسازیم و برای ما توضیح داد که در دنیا با مواد بازیافتی اثرهنری موزه ای و غیرموزهای درست میکنند، برای اولین بار در دنیا دکور برنامه تلویزیونی با مواد بازیافتی ساخته شد. عدهای معتقدند که ما با خرید این بطریها به صنعت پلاستیک کمک کردیم، ولی یقینا این تعداد پلاستیکی که ما برای این دکور استفاده کردیم تجارت پلاستیک را در ایران احیا نکرده است و درصد کمی از محصولات پلاستیکی در ایران بوده است. هدف ما این بود که به مردم بگوییم که توسط این مواد محاصره شدیم. موادی که محصول استفادهی خودمان هستند و بگوییم باید مراقب این¬ها باشیم. این مربوط میشود به همین قضیه حذف کردن ، ما مدام به دنبال حذف هستیم. پلاستیک قابل حذف نیست، اما میتوان آن را تغییر شکل داد. مثلا اینکه می توان به جای استفاده از کیسه پلاستیکی در هنگام خرید از کیسه پارچهای استفاده کرد. به همین دلیل ما داریم با تیراژ بالایی کیسه پارچه¬ای رایگان توزیع میکنیم.
در انتها، شهر دلخواه شما چگونه است ؟
شهر دلخواه من ساختمان های کوتاهتری دارد. شهر سبزی است، شهر تمیزی است، شهری شادی است، چه به معنی کالبد چه به معنی مردمان آن. شهر پر از تفریح است و شهری است که در آن آدمها برای پول، حقوق یکدیگر را پایمال نمی کنند و انسان ها به هم احترام می گذارند.
تهران به عنوان شهر که در آن زندگی میکنید چه قدر به تعریف شهر دلخواهتان نزدیک است ؟ و تا 20 سال آینده چه قدر نزدیک خواهد داشت؟
تهران شهر من است و من شهرم را دوست دارم، اما با معیارهای شهر دلخواهم فاصله دارد. این به این معنا نیست که من نسبت به شهر نا امید هستم. به آن امیدوارم و تصور میکنم اتفاقات جذابی در آینده خواهد افتاد. من نیز برای پیشبرد این اتفاقات تلاش میکنم و اینها می¬توان تاثیر گذار باشند. من تهران را با تمام ترافیک، دود، موش و گربههایش دوست دارم و شهر من است. من بچه تهرانم.
دمشون گرم واقعا عالی بود
رفقا برای دیدن عکس های این مصاحبه تشریف بیارین به پیج ما
مخلصم
التماس دعا
یا علی...